عشق شاید....

عشق شاید انتظار دیدنت در هر خیابان است
جست و جویت بین آدم های تنها پشت فرمان است
با خیال اینکه می آیی به استقبال من با چتر
لذت این روز هایم راه رفتن زیر باران است
دست هایم را رها کردم،مگر آزاد تر باشم
بی خبر بودم دل خود خواه من پیشت گروگان است
از مرور خاطراتم خنده می پاشد به لب هایم
گرچه این یاد آوری ها قصه ی زخم و نمکدان است
آه با امید می گویم به خود،شاید خودت باشی
هرکه را از دور می بینم که چشمانش درخشان است

۲ ۰
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.